محل تبلیغات شما



نشسته ام کنار پنجره و از لبه باز پنجره سوز به اتاق میزند.

برای اولین بار توی این دو سال دارم خودم را میبینم.

همان خودی که مثل سیزیف شده.اما این بار سنگ بزرگش را به مقصد قله رسانده است.این دو سال را که انگار طلسم شده بود.

اصلا انگار همین دیروز بود.اردیبهشت آن سال.با مامان رفتم ثبت نام و بعدش آمدم خانه.گریه میکردم.به غلط کردم افتاده بودم.هزار بار گفتم کاش ثبت نام نمیکردم.و گریه های بعدش.و بعد اسمم درامد برای این بیمارستان.و گریه هایم که تمامی نداشتبه گمانم ان چند روز باندازه تمام زندگیم گریه کردم.روزهای تلخی که علیرغم ختم شدن به روزهایی خوب حتی نمیخواهم دوباره بیاد بیاورمشان!

کی باورش میشود که تمام شد همه آن روزها.حتی خودم هم باورم نمیشود.حتی خودم هم باورم نمیشود.

"و این از فضل خدای من است."


بیا شهریور پیراهنت ییلاق لک لک ها. حالم امروز خوب بود.وقتی خود خدا برای حال آدم دست بکار شده باشد.وقتی خود خودش بخواهد.کوچکترین چیز در اوج ناامیدی استارت انید را میزند و بعد مدتها روشن میشوی! امروز من روشن شدم.با دکترمان حرف زدم.حالش را پرسیدم.مهربانی اش.حال خوبش حال مرا هم خوب کرد. میدانم که او دست خدا روی زمین بود برای اجابت دعای دیشبم.خدای عزیزم.خدای مهربانم.چقد دوستت دارم عزیز مهربانم.
داشتم فکر میکردم چقدر دور شدم از دنیای اینجا. از دوستای خوبی که اینجا داشتم. راستی.معصومه مهربون من چی میکنی؟پرفسور دوست داشتنی و بامزه تو چطوری؟داش محمود مهربون که همیشه انرژی مثبت میدادی هنوز اینجا سر میزنی؟زوربای عاشق پیشه ی ما چه میکنه؟داوطلب سابق که خیلی ارادتمند خودت و نوشته هاتم همچنان؟آقای جوپرک.آقای دوردست.و من اینجا رو.آدماشو و قصه هایی که از زندگیاشون خوندمو توی یه صندوقچه توی قلبم نگه داشتم.اینجا رو و آدماشو دوست دارم.هر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اتوبار _بری _جاده ساوه ط‌کریم آبشناسان