محل تبلیغات شما

نشسته ام کنار پنجره و از لبه باز پنجره سوز به اتاق میزند.

برای اولین بار توی این دو سال دارم خودم را میبینم.

همان خودی که مثل سیزیف شده.اما این بار سنگ بزرگش را به مقصد قله رسانده است.این دو سال را که انگار طلسم شده بود.

اصلا انگار همین دیروز بود.اردیبهشت آن سال.با مامان رفتم ثبت نام و بعدش آمدم خانه.گریه میکردم.به غلط کردم افتاده بودم.هزار بار گفتم کاش ثبت نام نمیکردم.و گریه های بعدش.و بعد اسمم درامد برای این بیمارستان.و گریه هایم که تمامی نداشتبه گمانم ان چند روز باندازه تمام زندگیم گریه کردم.روزهای تلخی که علیرغم ختم شدن به روزهایی خوب حتی نمیخواهم دوباره بیاد بیاورمشان!

کی باورش میشود که تمام شد همه آن روزها.حتی خودم هم باورم نمیشود.حتی خودم هم باورم نمیشود.

"و این از فضل خدای من است."

فالله خیر الحافظ و هو الرحم الراحمین...

حال خوش سوم شهریوری...

با عشقی تمام و کمال....

بار ,سال ,تمام ,پنجره ,نمیشود ,باورم ,دو سال ,این دو ,هم باورم ,خودم هم ,حتی خودم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها